be yaade kasi
مرا ندیدی چگونه در انتظار رسیدن خورشید روزها یم را بر طناب دلتنگی آویخته ام
سالهای بارانی بر من آرامش باریدند, مه صبحگاهی لطافت را به من آموخت و مهر را در سخاوت درختان سر سبز دید م . من با اندوخته ای از آسمان و زمین شهرم تو را دیدم
تو بر دورترین قله ها ایستاده بودی و خبر از من نداشتی که هر لحظه با موج عشقم بر دیواره سنگی روحت نقش محبت می کشید م آن روزها زمانه شیدایی بود و خبر از سنگ نداشتم که آب را به نگاه خود می شکند و انچه بر او نمی ماند یاد دریاست نه آوازم را شنیدی نه دستانم را به چیزی گرفتی مرا به هیچ گرفتی که نمی دانستم نقش محبت رابر سنگ با آب نمیکشند که به دشنه می کنند .تقدیر دریا پریشانی است سرمست رفتن و شکسته باز آمدن.به سرنوشت مرا ببخش که سرانجام گریز از آن جز ناکامی نیست.
8 Comments:
وقتي دريا پريشان بر سر وسينه مي كوبد
وقتي با از آدميان زميني كسي را به مهماني خود ميبرد
وقتي با شتاب خودشو بي واهمه بر سنگ مي كوبه
شايد مثل من.... مثل تو
دلي پر درد داشته باشه
ملالت کم
دلت خرم
و نام روشن ات روشن
کسی می خوابد و خوابش نمی گیرد
کسی از پشت دیوار زمان آواز می خواند
پلنگی ماه را... با مادهاش در آب می نوشد
نگاه شاعر آشفته بی خواب است... اما مردمش در خواب....
" محمد علی سپانلو"
دلم مي خواد برات بنويسم....از تمام دلتنگي ها
ما از خيلي آأمها دوريم...آدمهايي كه دوسشون داريم... دلمون براشون تنگ ميشه
حالا امشب يكي از اون شب هاست
دلم غر نميزنه.... بهونه گير هم نشده
تنها يه چيزي ميگه
دلم مي خواد آدمهايي كه دوسشون دارم
كنارم بمونن... ديگه تو حجم افكار من
جدايي يه فاجعه است........
مرا به هبچ بدادی و من هنوز برآنم ... که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم ..... و تو رفتی و آنچه مرا ماندست خاطره ای بیش نیست و من ماندم و یک بار سنگین به نام تنهایی ...
آدم هاي زميني ياد گرفته اند
با شوق مي آيند... خودشان را نشان ميدهند.... اما بعد بي صدا ميروند
حالا حتي جاي پايي نمانده
اين رسم زميني هاست
فرشته ها كوچ كرده اند.... خسته از اين بازي پر فريب
سرمت و آكنده از طرب رفتن و پريشان بازآمدن...وصال جانان را شايد نسبتي نيست با اين شيدايي و پريشاني....شايد
دوستاي قديمي.... مثل يه دفتر خاطراتند
وقتي بهشون نگاه مي كني ... روزهاي قديمي ... تازه ميشن
روزهاي كه هر كدوم يه رنگي داشتند
روزهاي كه خودم آدم توش يه رنگي داشت
تو اون سالهاي دور من وتو چه رنگي بوديم
دنيامون چه رنگي بود
حالاچي…………
ميدوني اين قصه ي مابود
تو اون خونه .... تو اون كوچه پر پيچ و خم
يادت هست..... من هنوز يادمه
تو چطور؟
يادته .... من يادمه
من چه رنگي شدم... !!! ؟؟؟
Post a Comment
<< Home