شبانه


صدای پایی نیست کوچه در خاموشی شبانه ست با اینکه تابستان ست و باید رهگذران زیادی رفت و آمد داشته باشند ولی خالی مانده است.
خلوت همیشه بار سنگینی دارد چه مایه شادمانی باشد چه دلتنگی.خیال می تواند به این حصار امن بیاید و بماند.
در این حصار نشسته ام روبروی کوچه ،پشت پرده ای که مرا از آسمان و هوای شبانه اش محروم می کند فکر هم جایی پیدا نکرده که بماند حضور هست. آرامش شبانه و خیال به خلوت رسیده اند تنگنای زمان و مکان شکسته وبه دورترین حاشیه پرتاب شده است.
رنگها را لابلای شعاعهای خیال دیده ای؟ رنگ سفید و آبی آسمانی لباس تو زیرآسمان خاکستری و سرد به هم نمی آمیزند کنار همندو صدای تو موسیقی شور انگیز
حضور رامعنا می کند میدانم که نشنیدی میدانم که نمی دانستی این بار تویی که مینوازی اما با آن چشمهای بسته و خطوط مرتعش چهره ات در دام زمان مکان جا مانده بودی.
میدانم دامنه خیالمان به هم نرسید میدانی خیال آسان نمی آید.فقط نمی دانم چرا از آن حضور امن بیرون افتادم چرا آنقدر امن نبود که بمانم؟اینجا جای امنی نیست. پرنده ها یخ زده اندماهی ها در شعر فروغ تنها مانده اند حتما دیگر مرده اند و حلقه چاه دیگر به تعفن رسیده است. کجا هستی ؟ در کدام دام می بازی همه ی آن موسیقی ناب وجودت را.حضورت را به کدام بیهودگی میفروشی؟
هیچ به یادت مانده ام؟
|