Tuesday, February 14, 2006

زمان

زمان را میبینم مثل جریان هوا می آید گذشتنش را دیده ام میگویند مثل مرهم دردها را آرام میکند اما در میانه ی روزها کار دیگری هم از دستش بر می آید همه چیز را آن طور که می باید تغییر می دهد. زیبا ترین ها را از اوج به زیر می کشد و بد ترین ها رااز اسفل السافلین به بالا می کشد . مثل تصاویری که در دور دست کم رنگ می شود اما خاصیت زمان مثل پرسپکتیو نیست که با نزدیک شدن به حال سابق برگردد.دیگر گذشته تکرار نمی شود.فرسایش زمان روی آدمها جا می ماند روی قلبها و احساسات امضایش را می گذارد. خوشحالم آب رفته به جوی باز نمی گردد. آبی که گل آلودو مسموم بود.زخمها هنوز تازه اند .هر تلنگر نیشتری بیرحمانه است. خون را به درد جاری می کند اما حالا میدانم که زهرپایان گرفته و شیطان رفته است. شاید روزها آبستن شبی طوفانی باشند شاید ابلیسی دیگر وسوسه زمهریر را نجوا کند .اماآرامش نبودنش دو بال رهایی ست که زمان با خست به من سپرد.

Friday, February 03, 2006

خیال تو

مثل یک قطعه موسیقی که در میان ابرها جاری ست در دلم تو را جستجو کردم . شایدوصف تو را در قصه ها اینطور نوشته بودند شاید در خوابی دیده بودند که روایتش کردند ودر شعرها خواندند . نمی دانم کجا یی؟ هر چه دیدم نشانی از کژراهه بود و به ناکجا آبادی ختم شد که آتش دوزخی و وسوسه های اهریمنی در آن زبانه می کشید برای یافتن یک راه ،هزاران بیراهه هزاران را دیدم. هرگز کسی نگفت دربیراهه مانده است. حرفها شیرین تر از حقیقت شد و آنچه باز در پرده ماند حق بود. گویا اقرار به در راه ماندن شهامتی میطلبید که گفتنش به سقوطی دیگر می انجامید. هنوز نمی دانم فقط این را میدانم آنچه را هم که میدانستم از یاد برده ام . می گویند ندانستن عیب نیست نپرسیدن عیب است . اما نگفتند اگر ندانی از که باید بپرسی و اگر گفتند و باز هم ندانستی چه؟؟؟................ بین دانستن و ندانستن . دیدن و حیرانی،ظلمت و کابوس ناتمام آن غرق شدم.