زمان

زمان را میبینم مثل جریان هوا می آید گذشتنش را دیده ام میگویند مثل مرهم دردها را آرام میکند اما در میانه ی روزها کار دیگری هم از دستش بر می آید همه چیز را آن طور که می باید تغییر می دهد. زیبا ترین ها را از اوج به زیر می کشد و بد ترین ها رااز اسفل السافلین به بالا می کشد . مثل تصاویری که در دور دست کم رنگ می شود اما خاصیت زمان مثل پرسپکتیو نیست که با نزدیک شدن به حال سابق برگردد.دیگر گذشته تکرار نمی شود.فرسایش زمان روی آدمها جا می ماند روی قلبها و احساسات امضایش را می گذارد.
خوشحالم آب رفته به جوی باز نمی گردد. آبی که گل آلودو مسموم بود.زخمها هنوز تازه اند .هر تلنگر نیشتری بیرحمانه است. خون را به درد جاری می کند اما حالا میدانم که زهرپایان گرفته و شیطان رفته است. شاید روزها آبستن شبی طوفانی باشند شاید ابلیسی دیگر وسوسه زمهریر را نجوا کند .اماآرامش نبودنش دو بال رهایی ست که زمان با خست به من سپرد.