دریا
آسمان ميان چشمانت نشانه هاي غريبي داشت از دوردست خاطراتت ابرهاي سياهي در افق ظاهر مي شدند و تو فكر مي كردي چگونه آنها را از خاطر من پنهان كني من غرق درياي متلاطم چهره ات بودم با هرآهنگ صدايت ، موج درد به گوشه چشمان ولبانت مي رسيد و تو به آهنگي ديگر خودت را ازپريشاني دريا دور ميكردي در اين هياهوي ناشناخته كه تنها تو به راز آن واقف بودي من هم چنان سرگشته و حيران به جا مانده بودم راهي از ميان دريا به ساحل امن مهر نيافتم و تو هم در كشمكش سخت طوفان مرا از ياد بردي .
سالها معنايي نيافتد فرصت به دار فاصله آويخته شد و دريغ خطي به درازاي افق كشيد.در حاشيه انتظار ماندم . نهال اميدم به بار حسرت نشست و تو در قاب توهم به غبارزمان پيوستي .